و مرگ زمانی به سراغ ما می آید که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشیم!
با سی ــ دی می خواندم که: ای يوسف خوشنام ما ... خوش می روی بر بام ما ... ای در شکسته جام ما ... ای بر دريده دام ما ... ای نور ما ... ای سور ما ... ای دولت منصور ما ... جوشی بنه در شور ما ... تا می شود انگور ما ... و فکر کردم به جام شکسته ی تو و می. فکر کردم عجب سخت گذشت اين سالها. و دلشکستگی عجب ناگزير بود... و شور. به پشت سر نگاه کردم و فکر کردم: ای يار... تو چه بود که می خواستی؟ ... و نگاه شرارت آميزی از توی آينه برق زد: می نبود ... سرکه بود شايد اما می نبود! ... گفتم بروم به آریان بگويم: باختن نيست. اصلاً باختنی و بردنی نيست. تفاوت جوش و شور و می و سرکه است پسر. سرکه می خواستی مگر تو؟
می گويم اين نوشته را الان ديگران می خوانند و شايد فکر کنند که من عقل از سرم پريده است ... سرکه يعنی چه آخر؟... اما تو می دانی که عقلی نبود که بپرد. خيالی هم نيست. سرت را بالا بگير و به آسمان نگاه کن. می بينيشان. بيرمقند و بيرنگ شايد. چون تو خسته ای. من هم همينطور. از اين همه انکار. اجازه داديم که انکارمان کنند. به خيال خودمان انکارشان کرديم ... نکرديم؟ ... رفتن به دنبالشان را رها کنيم؟ حالا راهی هنوز نيامده ايم که. به قول اين اجنبی ها: Put ourselves Together. افتاده يا خيزان، آن کله ی گچی ات را اگر بالا بگيری، می بينی که ستاره هايت هستند ... کوری مگر بچه؟
با سی ــ دی می خواندم که: ای يوسف خوشنام ما ... خوش می روی بر بام ما ... ای در شکسته جام ما ... ای بر دريده دام ما ... ای نور ما ... ای سور ما ... ای دولت منصور ما ... جوشی بنه در شور ما ... تا می شود انگور ما ... و فکر کردم به جام شکسته ی تو و می. فکر کردم عجب سخت گذشت اين سالها. و دلشکستگی عجب ناگزير بود... و شور. به پشت سر نگاه کردم و فکر کردم: ای يار... تو چه بود که می خواستی؟ ... و نگاه شرارت آميزی از توی آينه برق زد: می نبود ... سرکه بود شايد اما می نبود! ... گفتم بروم به آریان بگويم: باختن نيست. اصلاً باختنی و بردنی نيست. تفاوت جوش و شور و می و سرکه است پسر. سرکه می خواستی مگر تو؟
می گويم اين نوشته را الان ديگران می خوانند و شايد فکر کنند که من عقل از سرم پريده است ... سرکه يعنی چه آخر؟... اما تو می دانی که عقلی نبود که بپرد. خيالی هم نيست. سرت را بالا بگير و به آسمان نگاه کن. می بينيشان. بيرمقند و بيرنگ شايد. چون تو خسته ای. من هم همينطور. از اين همه انکار. اجازه داديم که انکارمان کنند. به خيال خودمان انکارشان کرديم ... نکرديم؟ ... رفتن به دنبالشان را رها کنيم؟ حالا راهی هنوز نيامده ايم که. به قول اين اجنبی ها: Put ourselves Together. افتاده يا خيزان، آن کله ی گچی ات را اگر بالا بگيری، می بينی که ستاره هايت هستند ... کوری مگر بچه؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home