رنگ غربت خاطره هایت را به رخ من نکش، من پهلو پهلو سرنیزه جمع کرده ام.
سربازانت را تیمار می کنی؟ من جنگ ها را نیمه تمام ...
زنگ کلیسای تو برای من چیزی به ارمغان نمی آورد، لذت لحظه ها را ختم کن.
من زبور کوچکی را در پستو نهان کرده ام، فقط برای روزهای عید ــ روز گناه های بزرگ ــ فقط نگاهش می کنم، کفایت لابه لای ورق ها را لیاقت نمی بخشم، رنگ جلدش برای من کافی ست.
خط های بی خودی را از دست ِ خط من جدا کن.
من راز وحی را می دانم.
سربازانت را تیمار می کنی؟ من جنگ ها را نیمه تمام ...
زنگ کلیسای تو برای من چیزی به ارمغان نمی آورد، لذت لحظه ها را ختم کن.
من زبور کوچکی را در پستو نهان کرده ام، فقط برای روزهای عید ــ روز گناه های بزرگ ــ فقط نگاهش می کنم، کفایت لابه لای ورق ها را لیاقت نمی بخشم، رنگ جلدش برای من کافی ست.
خط های بی خودی را از دست ِ خط من جدا کن.
من راز وحی را می دانم.
2 Comments:
zaboorat kojast torate man khak khorde ast !?
wow, so cool blog!
I love your language!!!
Post a Comment
<< Home