آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20081010

مي روي اما نه آن قدر زود كه چيزي از زندگي برايم مانده باشد
نه آن قدر تند كه چادرت را ميان اين همه مدرك جرم گم كني
و نه آن قدر دير كه ... هي هي هي كوتاه بيا مرد.

مي روي اما
روي پيشاني ام آن قدر بلند مي شود مثل ساحل
كه مي تواني رويش قدم بزني، و كف پاهايت كه رد مي گذارند
در اين مساحت مطلوب.
بردار، چادرت را مي گويم و برقص با "ودكا"
تا پشت پا بخوري و روي كاناپه بيفتي توي بفلم.

"نمي دونم تو صدام چي ديد كه آهسته شكست
تو چشام خيره شد و اشكاش و پاك كرد و نشست"

بردار، چادرت را مي گويم و بگذار تا در تو حل شوم، اما عشق
توي رخت خواب اتفاق نمي افتد.
عشق آلزايمر است، فلج مي كند، چيزي مثل قطع نخاع
مثل اين كه يخ خالي كرده باشند توي تن لخت جهان.
عشق مغزت را آن قدر كوچك مي كند
كه مدام حماقت از بيخ گوش ات رد مي شود.
مي روي اما، نه قبل از آن كه من را توي دره انداخته باشي.
مي روي اما، پاي رفتن شوخي نيست، عفوني مي شود، فلج،
چيزي مثل قطع نخاع
مثل اين كه استخوان هايت را توي شومينه ريخته باشند.
مي روي اما، نه آن قدر زود كه چيزي از زندگي برايم مانده باشد
و نه قبل از آن كه من به ته دره رسيده باشم.
لطفا موسيقي
"نيمه گم شده من دلم و به صخره بسته
زانوام دارن مي لرزن پاي رفتنم شكسته"
بردار، چادرت را مي گويم
و برقص با "ودكا" ...