با آيه هاي مرگ
چنان نفس می کشم
که گویی همه واژه هایم
در سرزمینی دور
می گذرند...
در آنجا
سايه هاي ترديد
به سنگيني شب
بر شانه هاي خاليم
تكيه داده اند و
باجشان را مي ستانند
نمي توانم
فرق بين آنچه را كه واقعيت است و
آنچه را كه رويا،
بيان كنم.
اما اين به معني كتمان حقيقت نيست!
چنان نفس می کشم
که گویی همه واژه هایم
در سرزمینی دور
می گذرند...
در آنجا
سايه هاي ترديد
به سنگيني شب
بر شانه هاي خاليم
تكيه داده اند و
باجشان را مي ستانند
نمي توانم
فرق بين آنچه را كه واقعيت است و
آنچه را كه رويا،
بيان كنم.
اما اين به معني كتمان حقيقت نيست!