درها را به هم کوبید
شیشه ها را شکست
خاک را رُفت
... باد خوابش نمیبُرد:
درختها را انداخت
دیوارها را ریخت
و لباس از تن دختران باکره ربود
باد خوابش نمیبُرد:
به بستر رفت
و با انسان
هم بستر شد:
چیزی درون انسان نطفه بست
بالا آمد
تا قلبش
تا گلویش ...
درد،
زاده شد.
باد همچنان خوابش نمیبُرد ...