آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20090126

به آسمان كه نگاه مي كني همه ستارگان در چشم تو سوخته اند. بلندترين و سبزترين شاخه است اين كه به بار نمي نشيند. لبخندت را نمي خواهم، دلم براي خنده هايت تنگ شده است. چرا دستهاي من اين همه براي دادن بركت به تو خاليست. بركتي كه نمي دانم از كجا بايد بيايد و آنقدر لرزان و پنهان است كه با ديتهاي تو قسمت نمي شوند. كاش هيچوقت سبوها را نمي ديدي تا هواييت كنند كه يا درشان را باز نكنند يا دستت به تهش نرسد كه ببيني خاليست. كه آخرش هم تلخ بفهمي كه پر و خالي بودنشان نبوده كه تو را تا اينجا كشانده. و همه دلشان براي تو بسوزن كه براي ديدن هيچ چي رفته بودي و چنان نگاهت كنند كه فقط داري داد مي زني تا درد كوچك و همه گيرت را ثبت نكني و خدا كند تو در باور نگاهشان نپوسي كه نمي پوسي تا بعد از اين همه وقت يكبار هم كه شده بخندي براي هميم آزادي كوچك. من مي خواهم ستاره روشني بسازم. در آسمان جا بدهم و در چشمان تو نگاهش كنم.