«دوستت دارم» سجلِ عاشقیست. همهی دار و ندارِ آدمهایی که یکوقتی دلشان قرص بوده به این «دوستت دارم». یکجورِ پدر دربیاری… باید بلدش باشی، راست توی چشمهای آدمت نگاه کرده باشی که ببینی چه گِردیِ چشمش پُرآب شده وقتی حواسش به حرفِ توست. باید شنیده باشی که بعدش چه شمرده حرف میزند، یواش…
سرمشق دستتان نمیدهم؛ بنچاقش هم بهاسمِ ما نیست؛ ولی حرمتِ حرف را باید بهقاعده گذاشت. دوستت دارم با «خوبم، شما چهطوری؟» توفیر دارد. دوستت دارم را باید جایی بگذاری که اگر قسمت نشد، تتمّهی زندگی بهجایش بمانَد و بروی. جایی که کاری برای آن چند ثانیهی بعدش نداشته باشی، برای آن وقتی که کج نگاهت میکند.
انگار خاطرمان را معطّلِ قصهی آن یک سیب کردیم. «دوستت دارم» یعنی دو نفری وسطِ شمشادهای بهشت، گرگم بههوا.
سرمشق دستتان نمیدهم؛ بنچاقش هم بهاسمِ ما نیست؛ ولی حرمتِ حرف را باید بهقاعده گذاشت. دوستت دارم با «خوبم، شما چهطوری؟» توفیر دارد. دوستت دارم را باید جایی بگذاری که اگر قسمت نشد، تتمّهی زندگی بهجایش بمانَد و بروی. جایی که کاری برای آن چند ثانیهی بعدش نداشته باشی، برای آن وقتی که کج نگاهت میکند.
انگار خاطرمان را معطّلِ قصهی آن یک سیب کردیم. «دوستت دارم» یعنی دو نفری وسطِ شمشادهای بهشت، گرگم بههوا.