آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20070324

... و تو اين سپيده دم باروني به گونه لذت انگيزي تنها هستم.
ــ وقتی که مردم به تو دروغ می گویند
چه کار می توانی بکنی؟
ــ تو فقط می توانی امیدوار باشی که باز هم انجامش ندهند (دروغ نگویند)
ــ و در این صورت، جای اعتماد کجاست؟
ــ این یک اعتماد است، تو نمی بینیش؟

20070321

و مرگ زمانی به سراغ ما می آید که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشیم!

با سی ــ دی می خواندم که: ای يوسف خوشنام ما ... خوش می روی بر بام ما ... ای در شکسته جام ما ... ای بر دريده دام ما ... ای نور ما ... ای سور ما ... ای دولت منصور ما ... جوشی بنه در شور ما ... تا می شود انگور ما ... و فکر کردم به جام شکسته ی تو و می. فکر کردم عجب سخت گذشت اين سالها. و دلشکستگی عجب ناگزير بود... و شور. به پشت سر نگاه کردم و فکر کردم: ای يار... تو چه بود که می خواستی؟ ... و نگاه شرارت آميزی از توی آينه برق زد: می نبود ... سرکه بود شايد اما می نبود! ... گفتم بروم به آریان بگويم: باختن نيست. اصلاً باختنی و بردنی نيست. تفاوت جوش و شور و می و سرکه است پسر. سرکه می خواستی مگر تو؟

می گويم اين نوشته را الان ديگران می خوانند و شايد فکر کنند که من عقل از سرم پريده است ... سرکه يعنی چه آخر؟... اما تو می دانی که عقلی نبود که بپرد. خيالی هم نيست. سرت را بالا بگير و به آسمان نگاه کن. می بينيشان. بيرمقند و بيرنگ شايد. چون تو خسته ای. من هم همينطور. از اين همه انکار. اجازه داديم که انکارمان کنند. به خيال خودمان انکارشان کرديم ... نکرديم؟ ... رفتن به دنبالشان را رها کنيم؟ حالا راهی هنوز نيامده ايم که. به قول اين اجنبی ها: Put ourselves Together. افتاده يا خيزان، آن کله ی گچی ات را اگر بالا بگيری، می بينی که ستاره هايت هستند ... کوری مگر بچه؟

20070319

پدر بوئیدش
برادر بوئیدش
عمو بوئیدش
دائی بوئیدش
پسر همسایه و قصاب و قاضی دادگاه هم.
حالا، بوی تنش تمامی شهر را پر کرده ست:
خانه ها، دکانها، مسجدها، قبرستانها، و اداره های پلیس.
خانم ها و آقایان
دماغهایتان را لطفاً محکم تر ببندید
این جسد فاحشه ایست که دیشب گوشه ی همین خیابان سرد
بی صدا خفه شد.

20070316

آنان
همه
چونان پیاز
پوست بر پوست بودند
من با اشک نزد آنان می‌آیم
و در جستجوی قلبشان
پوست را پس ازِ پوست
می‌گشایم
تا آنگاه که قلبشان را می‌یابم
که پوست است
... با این همه من آنها را دوست دارم.