آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20100729

دو رکعت به جا آورديم
سرها بي هدف سجده کردند
لبها زمزمه زنبور واري بيش نبودند
دستها بالا رفتند نه از پي پذيرشي يقيني
که از پي خواستهاي ناتماممان
خم شديم براي نان
براي دو چند بيشتر نفس کشيدن
دعاي پايانيمان نيز
طوماري بود ناتمام از
نداشتن ها ميخواهم ها دريغ نکن ها
اين بود دو رکعت خالص خودبينيمان!

20100725

گاهی احساس چنان بدبختی ای می کنم که تقريبا مثله ام می کند و در عين حال معتقد به ضرورت و وجود هدفی هستم که آدم با تحمل انواع بدبختی راه خود را به سوی آن پيدا می کند.

بر من ترحم کن٬ من در هر گوشه و کنار زندگی ام گناهکار هستم. اما استعدادهای من سرزنش انگيز نيست؛ من خرده استعدادهايی داشتم٬ از آنجا که موجودی حرف ناشنو بودم٬ آن ها را هدر دادم٬ حالا در پايان کار در موقعيتی هستم که ظاهرا همه چيز ممکن است دست آخر برايم خوب از آب درآيد. مرا در ميان گم گشتگی نينداز. می دانم که اين حرف ها از خودپرستی مضحک است٬ چه از دور به آن نگاه شود يا از نزديک؛ اما٬ مادام که زنده ام٬ زندگی ام با خودپرستی همراه است٬ و اگر من محکوم شده ام٬ پس فقط محکوم به مرگ نيستم٬ بلکه محکوم به تلاش تا هنگامه ی مرگ...

20100722

پشت ويترين٬
اتيکت می زنم به خودم
می نويسم فروشی نيست
می رقصم و می دانم
که کسی نمی فهمد
رقصنده ی پشت ويترين ها کيست.

20100715

هرگز نمی شود به همه ی شرايطی که بر ويژگی لحظه اثر می گذارد توجه کرد و آن ها را مورد ارزيابی قرار داد٬ شرايطی که حتی در داخل آن لحظه٬ موثر است و سرانجام در ارزيابی نقش دارد٬ از اين رو نادرست است که گفته شود ديروز احساس قاطعيت می کردم٬ امروز غرق در ياس هستم. اين تفاوت گذاری ها فقط نشان می دهد که آدم می خواهد بر کسی تاثير بگذارد٬ و تا آنجا که ممکن است به دور از آن کس٬ پنهان در پس تعصبات و خيالپردازی ها٬ موقتا يک زندگی مصنوعی بيافريند٬ چنان که گاهی کسی در گوشه ی ميخانه ای٬ پنهان شده در پس يک ليوان کوچک ويسکی٬ کاملا در لاک خود فرو رفته٬ خود را به چيزی مگر تصورات و روياهای دروغين و غير قابل اثبات مشغول نمی کند...