آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20100930

مترسك گفت: گندم تو گواه باش،
مرا براي ترساندن آفريدند،
اما من تشنه ي پرنده اي بودم
كه سهم اش از من تنها گرسنگي بود...

20100924

فلاتی بی باران
با علفزارهای قحطی زده اش
و گله ای پراکنده
که در جستجوی خار بُنی دندانگير
بر خاک پوک سرخ سوخته اش پوزه می مالد
و چوپان بچه ای بی لبخند...

20100921

ترديد پيش از تولد. اگر تناسخ روح وجود داشته باشد پس من در مرتبه ی پايين قرار ندارم. زندگی من يک ترديدِ پيش از تولد است.
پای بندم. نمی خواهم هيچ مسير خاصی از تحول را دنبال کنم٬ می خواهم جای خودم در دنيا را به کلی تغيير دهم٬ که در واقع معنايش اين است که می خواهم به سياره ای ديگر بروم؛ کافی بود می توانستم به موازات خودم وجود داشته باشم٬ حتی کافی بود می توانستم نقطه ای را که بر آن قرار دارم چون نقطه ای ديگر تلقی کنم.

تحول من یک تحول ساده بود. در حالی که هنوز خشنود بودم می خواستم ناخشنود باشم، و با همه ی وسایلی که زمان و سنت ام به من می دهد، در ناخشنودی فرو بروم ــ و بعد می خواستم دوباره برگردم. به این ترتیب همیشه ناخشنود بوده ام، حتی از خشنودی ام. عجیب است که چگونه یک باور، اگر به صورتی نظام مند به کار گرفته شود، می تواند به واقعیت تبدیل شود. بازی های کودکانه (هر چند که به خوبی از این که چنین اند آگاه بودم) آغاز زوال عقلانی ام را مشخص کرد.