آيه هاي ترديد

اين ها نه زخم هايي است كه در زندگي، در انزوا، مثل خوره ذره ذره روح آدم را مي خورند و مي تراشند، و نه حرف هايي است كه آدم به سايه اش مي گويد تا خودش را به او معرفي كند. بلكه حرف هاي سايه اي است با خودش؛ سايه اي كه آدمش رفته، نيست ديگر.

My Photo
Name:

"All my life I've been harassed by questions: Why is something this way and not another? How do you account for that? This rage to understand, to fill in the blanks, only makes life more banal. If we could only find the courage to leave our destiny to chance, to accept the fundamental mystery of our lives, then we might be closer to the sort of happiness that comes with innocence."

20080119

چشم انداز پنجره ام
آسمان و پرنده نبود
كه با شعري
به گل پيوندت زنم
چشم اندازم عصياني بود
در دهليزي هزارتو
پروا مكن!
به عصيان كه مي رسم
آرام مي شوم.

عصيان روحی به جسم. عصيان روحی به زندگی. چون بچه شيری که در رحم کوچکی پنجه می‌کشد. کجا می‌خواهی بروی. دنيای خارج از اين تنگنا تا چند روز برايت بزرگ خواهد بود؟ هر چه بيشتر بدانی، بگردی وقایع پيش رويت کوچک‌تر خواهند شد و تو باز می‌مانی با اين روح عاصی و حجم وجودی که به هر کس بدهی به خودت برش خواهد گرداند. آرام باش، این همه چنگ نزن!

20080118

ديري اندک زماني بودن هر لحظه ديگر بار دل کندن و رفتن هيچ چيز تا به ابد نمي پايد

به [شما] تاكيد مي كنم عشق تان موقتي است

از آن به اندازه ي يك علاقه ي موقت:
1 ــ لذت ببريد،
2 ــ قدرت بگيريد،
3 ــ رويش حساب كنيد،
4 ــ برايش برنامه بگذاريد،
بعد اگر اين علاقه در طول زمان باقي ماند شما جيزي از دست نداده ايد و مي توانيد ادامه بدهيد. اگر هم از بين رفت باز هم شما به اندازه ي كافي از آن بهره برده ايد و جاي افسوسي نخواهد بود.

يادتان باشد هر عشقِ ابدي همين عشق موقتي است كه در طول زمان امتداد پيدا كرده. ماهيت اش يكي است.

براي همين قرآن مي گويد از خدا بخواهيد مسلمان بميريد
يعني مسلماني تان تا مرگ امتداد پيدا كند
و نمي گويد از خدا بخواهيد مسلمان تر بميريد.

در مورد عشق هيچ فرقي بين عشق يك ساله با يكصدساله،
از نظر ماهيت و كيفيت وجود ندارد
و نمي شود گفت آن عشق صدساله عشق تر
و عاشق اش عاشق تر است
بلكه آن فقط پايدارتر بوده.

همين

20080117

هیچگونه حادثه ايی وجود ندارد، درست همانطور که هیچ آغاز و پايانی وجود ندارد
من حقيقت را وقتی می بينم که نگاهی کاملا احمقانه دارم ...
حقیقت مهمتر از واقعیت است.

20080115

مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ
واقعا... كيست آن كس كه به خدا وامى نيكو دهد؟

20080114

وانمود كن او را نمي بيني، قلب من
اگر چه دارد مي آيد
در راه ما
وانمود كن به او نيازي نداري، قلب من
اما لبخند بزن و وانمود كن همجنس باز هستي
براي فرار خيلي ديره، قلب من
لبخند بزن اگر اشك ها
شروع به ريزش كردند
به بالاي سر او نگاه كن
وانمود كن عاشق ش نيستي
وانمود كن او را نمي بيني
هرگز...

چه خوب است که ديگر کسي به دنبال من نمي گردد.
چه امن است جهان حالا که ديگر کسي مرا پيدا نمي کند.
چه بيکران است اين گسترهٌ تنهايي.

آنکس که می خواهد براستی پوچی و بیهودگی انسان بودن را دریابد، بایستی به رابطه علت و معلول عشق نظر کند. علت چیزی پیش پا افتاده و غیرقابل توصیف است و معلول چیزی بس عظیم. اگر بینیِ "کئوپاترا" کمی کوتاه تر بود، تاریخ دنیا را دیگرگون می ساخت.

20080113

وقتی چیزی نمی گویی و همه چیز را به خیال خام خودم می گذاری، آن وقت فکر می کنم وقتی حالم خوب است، تو انگار خوب نیستی، نه بُخل به حال من، شاید یک اختلاف فاز من در آوردی که خوب از پس اثباتش برآمده ای یا به تعبیر دنیای فراموش شده ام: قانون بقای فکروخیال، و لابد وقتی حال من خوب نیست، تو داری دنیایت را بی قیدانه می زی ای. خواستم بگویم با همین حساب های سرانگشتی٬ انگار الان بیش از هر کِی ِ دیگری فکروخیال امانت را بریده است و کمی دلم به حالت می سوزد که این موضوع اینقدر برایم بی اهمیت است، ولی باور کن وقتی جایمان عوض می شود، بی تفاوتی ات هرگز آزارم نمی دهد، سعی کن مثل خودت باشی.
جز فراق زیگزاگ یک چیز دیگر این روزها ناراحتم می کند و آن تحمل دروغ های دسته دوم است که شدید این روزها رایج شده است: "دروغ گفتن نه تنها آن است که چیزی را که راست نیست بگوییم٬ بلکه همچنین، و به ویژه، آن است که چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم و در مورد دل انسان، بیشتر از آنچه احساس می کنیم بگوییم" کامو
اینجا یک نفر خودکشی کرده است، خیلی خبر خاصی نیست، مثل اخبار حوادث روزنامه ها که همین جورتیتروار ردش می کنم، اما دوست داشتم قبل از رفتنش می شنیدم فلسفه هایش را، گرچه می دانم خیال باطلی ست چون آدم های اینجوری خیلی حوصله ی توضیح دادن ندارند، به هرحال خوب است نیست بشنود حرف هایی را که می گویند پشتش، اگر هم بود توفیری به حالش نمی کرد: وقتی به آنجا می رسی که زندگی به زحمت زیستنش نمی ارزد لابد حرف های دیگران برایت، حتی ارزش هم ندارد.

20080112

زندگي دو وضعيت دارد، يكي زماني كه تو روي دوش خدا نشسته اي و ديگري آنكه خدا روي دوش ات نشسته است.