آسمان و پرنده نبود
كه با شعري
به گل پيوندت زنم
چشم اندازم عصياني بود
در دهليزي هزارتو
پروا مكن!
به عصيان كه مي رسم
آرام مي شوم.
عصيان روحی به جسم. عصيان روحی به زندگی. چون بچه شيری که در رحم کوچکی پنجه میکشد. کجا میخواهی بروی. دنيای خارج از اين تنگنا تا چند روز برايت بزرگ خواهد بود؟ هر چه بيشتر بدانی، بگردی وقایع پيش رويت کوچکتر خواهند شد و تو باز میمانی با اين روح عاصی و حجم وجودی که به هر کس بدهی به خودت برش خواهد گرداند. آرام باش، این همه چنگ نزن!